گذاری بر مجموعه آثار «آه و فغان»

مورخ ششم آبان ماه یکهزار و چهارصد از «گالری اثر» که مجموعه آثار جناب آقای اصلان ارفع را با عنوان «آه و فغان» که حاصل زحمات ایشان در ثبت تصاویری از افغانستان بود، بازدید صورت گرفت که تحلیلی از آن ارائه می گردد.

معرفی این مجموعه که در مدخل ورودی قرار داشت، مخاطب را تحت تاثیر قرار داده و آزادى برداشت ذهنی از وضعیت افغانستان را از او سلب می کند. در بخشی از این معرفی آمده است: «… امیدوارم مردم عکس ها را ببینند و تلاش کنند قدمی در مسیر تغییر بردارند، هر چند قدمی کوچک باشد، تغییر ممکن است، اما تنها وقتی بدانیم که چه چیزی نیاز به تغییر دارد.» (اصلان ارفع 1398) حال باید دید مخاطب پس از بازدید از این آثار چه چیزی را نیازمند تغییر می یابد؟ فرهنگ، سنت، سبک زندگی و …؛ چه چیزی در افغانستان سبب چنین وضعیتی شده است؟ یافتن پاسخی دقیق و اقناع کننده در میان عکس ها کاری دشوار است و گویی لاینحل باقی می ماند.

عکاس محترم پیش فرض های خود از جامعه افغانستان را بدون توجه به پیشینه ­ی تاریخی جامعه افغانستان به تصویر کشیده و سوژه هایی مناسب با اندیشه پیشینی خود را یافته و تصویر کرده است. مسائلی مانند اعتیاد، فساد و سلب حقوق اولیه خصوصا در مورد کودکان و زنان؛ از مشخص ترین معضلات مردم افغانستان است و باید دید در میان آثار به نمایش درآمده، کدامین مسأله تاکنون کمتر مورد توجه قرار گرفته و عکاس توانسته است آن را به قاب تصویر بکشاند. به نظر می ­رسد یکی از نقاط ضعف این مجموعه تکرار مسائل و معضلات پیشین است و موضوعی بدیع طرح نشده است. هرچند این به معنای نبود زاویه­ نگاهِ نو عکاس نبوده است.

با توجه به عنوان مجموعه که «آه و فغان» است، در صورت هیچیک از سوژه ها، غم، ترس و اضطرابی مشاهده نمی­شود و زندگی طبیعی در بستری از فضایی تک جنسیتی و برتری طلبانه (مرد سالارانه) در جریان است؛ و حتی در فریم «کودکان بر روی تپه هایی از زباله» نشانی از نارضایتی در صورت هایشان هویدا نیست، و آنچه از چهره ها خصوصا کودکان و جوانان بدست می آید این است که فرو رفتن در این باتلاق فرهنگی-اجتماعی و دینی، با نوعی رضایتمندی همراه است و این امر از نقاط قوت این مجموعه محسوب می­شود؛ زیرا «آه و فغان» همین است که نمی دانند چه بر سر این سرزمین کهن رفته، می رود و خواهد رفت.

عکس های جناب ارفع نوعی «سکونِ سرد» را القاء می­ کند زیرا در جایی که حرکت دیده می شود عنصر سازنده­ ای قرینه آن نیست؛ برای مثال در حرکت و دویدن کودکان، عنصر انبوهی از زباله آنان را احاطه کرده است که حتی پایشان به زمین نیز نخواهد رسید و کادر به گونه ای تنظیم شده که این حجم انبوه تا آسمان نیز امتداد دارد و کودکان راهی برای نجات از آن ندارند. چیدمان این عکس در کنار عکسی از پیرمرد افغان و در پشت رشته ای از آب، شاید این جمله را در ذهن تداعی کند؛ «سرو سفرتان به سلامت، که کوهی از افکار، رفتار و آداب زباله گون را برای کودکان افغانی به یادگار گذاشته اید.» حرکت، در عکس دخترک افغانستانی که تنها عکسی است که صورتِ سوژه های زنانه در آن دیده می­شود، توأم با نوعی سقوط و سردرگمی بوده و قدم های دخترک، «پیش رونده» (از راست به چپ) اما گنگ است.

در تعدادی از عکس­ها، مرد دوچرخه سوار و بازارچه و …از ارتفاع عکاسی شده بود که از منظرِ روانشناختی، عکاس از جایگاهی بالا به پایین (نگاهی از اوج، قدرت و تحقیر گرایانه) نگاه کرده است، بطوریکه سوژه در مرتبه ای وجودی و پایین قرار داشته و مورد مشاهده و ثبت عکاس قرار گرفته است. در عکس های دیگر که عکاس هم عرض سوژه ها قرار گرفته ما با عناصری از جنس ارابه، اسب، رقص، زباله و … مواجهیم که اگرچه صورت ­ها شاد است اما فضای آن تاریک بوده و رهایی از آن ممکن نیست؛ و یکی از دلایل این نوع نگاه می­ تواند پیش فرضی ذهنی باشد، برای عکاس از پیش مسلم است که به سوی سرزمینی جنگ زنده، رنجور و جهان سوم وارد می­شود که هیچ نقطه ­­ی عطفی به سوی امید و رهایی ندارد.گویی همه چیز واضح،مشخص و به دور از ابهام بوده؛ سرزمینی تاریک، با امیدهایی سوخته و مردمی بَدَوی! گام برداشتن در ثبت تصویر زمانی که با اصول قطعی و پذیرفته شده قبلی باشد نتیجه همانی می شود که در ذهن است نه آنچه در حال جریان است؛ یکی از نمونه های این نوع نگاه را در عکسی خیابانی با تعدادی عابر شاهدیم که در بالای آن بازاری قرار دارد؛ این عکس که از نقطه بالایی ثبت شده، و در دیدِ ما، فاقد نگاه همدلانه با مردم فقیر افغانستان است؛در عکسی دیگر که دوچرخه سواری در حال حرکت است،نیز تکرار می­شود.از آنجایی که تمامی عکس­ها مستندی کامل از حال و روز این مردم رنجور و سردرگم است؛ این پرسش مطرح می شود که آیا افغانستان در تاریکی کامل است و نقطه روشنی ندارد؟

از نظرگاه وجودی،«نور»در تاریک ترین مکان ها و سخت ترین زمان­ها، درخشندگی بیشتری خواهد داشت؛ و پدیده هایی که حامل تلالو خاصی هستند بازتاب باطنی خود را بر همگان مکشوف نخواهند کرد و این امر خصوصا برای هنرمندان و بخصوص عکاسان در بسیاری مواقع رخ می دهد؛ «پدیدارها» به عکاس یا هنرمند اجازه ورود به حریم وجودی شان را نمی دهند و مانند نسیمی از کنارشان می گذرند.

در پایان به تصویر زیر در گالری اشاره خواهیم کرد و سعی داریم پاسخِ عکس به پرسشِ ما از چیستیِ خویش را از درون آن بیابیم.

پاسخ عکس چنین است:«امید در نگاه زنی منتظر و نشسته بر زمین، با لباسی سپید و پشت به دوربین». دختری (عکس سمت راست) از بلندی و پرتگاه کارگاهی (که در نظرگاهِ نگارنده، همان عقاید و باورهای غلط و شبه دینی است) خود را به مسیر عبورِ زمان (آینده) رسانده اما سواری که با ارابه به نقطه ای تقریبا همسو با زن نگاه می­کند، میان او و دوردست واقع (مانع) شده و در پی آن است که آینده و حتی افق دیدِ زن را نیز تصاحب کند؛ اما شغل مردِ ارابه ­ران، حرکت است و عبور؛ او ناگزیر خواهد بود از افق دید زن خارج شود و آینده را به سپید­پوشی خسته بسپارد. تمام ساختارهای مرد­سالارانه و متعصبانه روزی در هندسه ی روحی زنانه خُردخواهند شد و این امر گرچه در شرایط کنونی مُحال به نظر می­رسد اما یقینا رخ خواهد داد.

 

غریبی باید

که حکایت غریب بشنود،

و توان شنیدن.

(از کتاب اشارات مولوی در فیه ما فیه به انتخاب شکیبا ماهر)

 

اینجانبان از کاستی های این گزارش عذر خواسته و از سعه صدر و گشاده رویی جناب اصلان ارفع تشکر می کنیم.

 

نگارندگان: حامد حسین پور – بابک برومند فر

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *