ديوارها، اشیائی بی جان یا خردمندانی خاموش؟


بعدازظهر پنجشنبه بیستم آبان ماه یکهزار و چهارصد به سمت محله عودلاجان شرقی و خانه- موزه شهید مدرس رفتیم تا از گالری عکس جناب میری بازدید کنیم و لحظاتی را با تهران و بناهای خسته اش بگذرانیم. ساعت 17:15 رسیدیم و موزه بسته بود، زنگ هم زدیم اما زنگِ حاصل از مدرنیته!! هم سبب باز شدن در نگردید؛ ناگهان به یاد نواختن کلون در افتادم. و گویی خبری از غیب رسید و این یادگارِ سنت، ما را نجات داد. جوان افغانیِ خوشرویی درب را به رویمان باز کرد؛ در نگاه اول، حیا، خوشرویی و بشاش بودنش مرا یاد این نکته انداخت که براستی آیا او جنگ زده است یا ما؟! نشانه ای از نارضایتی و رنج در صورتش دیده نمی­شد. جوان افغانستانی گفت همه رفته­ اند و وقت بازدید تمام شده است؛ اما از او خواهش کردیم و از کم رویی اش هم حُسن استفاده؛ در نهایت قبول کرد و اجازه داد وارد شویم، چراغ ها را روشن کرد و ما ماندیم و سکوت عکسهایی که نجیبانه پذیرای ورود ما شدند.

هنوز هم بر همان نظرم که پدیده هایند که رخصت ورود به حریمشان را به انسان می دهند و این امر تماما تحت اراده ما نیست؛ این هم از خوش اقبالیمان بود که عکس ها میزبان ما شدند و مهمان را قبول کردند. درِ بسته، صورت خندان و سکوت آن مکان، همان سلام و قند چایی و پذیرایی از ما بود که بواسطه نشانه ها، گرما بخش گام های خسته مان در این روزگار سخت شد.

حال پس از گذشت یک هفته، کوله ­بارمان از این بازدید را با شما بازگو میکنیم.

این دیوارها و پنجره ها چیستند؟ این در و دیوار و پنجره چه روز و روزگاری را که سپری نکرده اند و چه خاطره هایی را که در حافظه روحی و وجودی شان حسّ نکرده اند؛ آنان خسته اند، اما هستند، و سینه هایشان مالامالِ از خاطره های ریز و درشت. علیرغم آنکه دیگر در کانونِ توجه عابران و ساکنان نیستند و حتی موجبِ سرزنش، اما همچنان هستند و پابرجا؛ و پیکرِ رنجور، اما پر از تجربه خویش را بی هیچ ترسی به نمایش گذاشته اند؛ آنان همچنان میکوشند کارشان را بدون نقصی انجام داده و وفادارانه بر سر عهد خویش بمانند؛ اما آنچه را مردمان پیشرفت (ساختن بنایی که جدید باشد) می خوانند، بویی از وفای به عهد ندارد. اینان حافظان سنت اند و یادآوران میراث معنوی کهن.

به راستی در و دیوار چیستند؟ آیا صرفا پیکری از سنگ و خاکند، و یا چیز دیگری؟ و یا آنکه توان ادراک انسان همین قدر است و بس؟ در نگاه حکمی و از دریچه مابعدالطبیعی، گویا داستان شهر، خانه، در، دیوار و … در باطن هستی روایت می شود و در ظاهر تنها بناهایی خاموش، خشک و ایستا حسّ می گردد. بحث بر سر باطن پدیده هایی تماما جسمانی است، که اگر رویمان را به سوی دیگری حرکت دهیم با اموری مافوق اما ساکن در مادون مواجه می شویم؛ اموری که هویتی مستقل و تاریخی دارند.

در سنت حکمی- عرفانی به آن سبب جهان را عالَم می گویند؛ چون عالِم و خردمندی سالک است؛ حال بدین سبب می توان گفت، در باطنِ در و دیوار و خانه که بخشی از این هستی و عالَم است، نیز عالِمی نهفته است؛ اما چون خاموش است و بی ادعا، از سوی انسان شیئی بی جان تلقی می شود؛ آنچه در این مجموعه مشاهده شد تنها در و دیوار و پنجره نبود؛ بلکه سالکینی بودند مستغرق در انوار پرودگارشان؛ آنان در حال مراقبه اند و چون اینگونه اند در ظاهر متهم به بی جانی و خاموشی و کهنگی؛ و محکوم به متروک بودن که عاقبتشان تخریب است و احیاء؛ اما آنان زنده اند و در شلوغی شهر در حالِ نجوایند.

از سوی دیگر، دیوار و سقف، محافظان و مراقبان انسان اند؛ و پنجره ها، دالان هایی به سوی آسمان و زمین؛ تا طبیعت ذاتی انسان را در گوش ساکنینشان زمزمه کنند. “هستی اشیاء” در قالب ها و چارچوبه معماریشان به مثابه افرادیند که هر یک واجد گذشته، حال و آینده ای در تاریخ خویش و دیگرانند؛ آنان هم تاریخ شخصی خویش را میسازنند و هم در ساختن تاریخ دیگر موجودات، سهیم. این عادت بیمار گونه که انسان خود را محور، متحرک، صاحب اندیشه، برخوردار از زندگی و شعورمند می پندارد و غیر خود را ثابت (منجمد-تماما فیزیکی)، فاقد جان، بدون هیچ بهره ای از ادراک و حسّ و تحت تسلط خود می داند، چه زمانی او را رها خواهد کرد؟! یکی از علل شاید این باشد که انسان با نامگذاری اشیاء، حالات و موقعیت ها، خویش را فریب داده و گمان می کند توانسته است تمامی جهان و پدیدارها را بشناسد؛ اما این امر صرفا یک نام است، نامی که میان خود و دیگر انسان ها بصورت قراردادی معتبر است؛ این اعتبار تنها یک نام جعلی است نه حقیقی؛ و مبتنی بر حقایقی کائناتی. اسم هایی مانند در، پنجره، دیوار و مفهوم خانه، مبتنی بر حدودی جسمانی-روانی معتبر شده اند و سؤال این است اگر لایه های باطنی انسان را در نظر بگیریم، اشیاء چه حالات و اسم هایی خواهند داشت. انسان شناسی مدرن راه را بر روی هرگونه دریافت دیگری از پدیدارها بسته است و گویی انسان نیز تبدیل به اسمی فاقد معنا شده است؛ زیرا او موجودی است متشکل از جسم، ذهن و روان؛ اما در متون حکمی- عرفانی تعاریف متفاوتی از انسان ارائه شده است که ارتباط او را با خود، جهان و امرمطلق نظام مند می کند.

چانگ تزو حکیم چینی در مقطعی بسیار مشهور می گوید: زمانی، من، چانگ چو (نام واقعی چانگ تزو)، در رؤیا دیدم که شاپرک بودم. با آرامش درون و به آسانی به پرواز درمی آمدم. من یقیناً یک شاپرک بودم. شاد و فرحناک، من از آنکه “چو” باشم آگاهی نداشتم. ناگهان از خواب برخاستم و “چو” بودم. آیا چو در خواب دید که او شاپرک است؟ یا شاپرک در خواب دید که او چو است؟ من از کجا بدانم؟ البته میان چو و شاپرک به طور غیرقابل انکار اختلاف وجود دارد. این وضعیت چیزی است که من آن را تبدل (Transmutation) اشیاء می نامم( ایزوتسو، توشیکهو، صوفیسم و تائوئیسم، ترجمه محمدجواد گوهری، ص 328.)

با توجه به متن فوق، اگر روزی انسان بیدار شود و خود و دیگر اشیاء را به گونه ای کاملا متفاوت و بصورت حقایقی بس بی کران و نورانی شهود کند؛ چه خواهد گفت؟

 

 

نگارندگان:

حامد حسین پور- بابک برومندفر

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *