“شعله خروش بالدار،
ای دم، پرتو سرخ آسمان،
آن کس که رازت را بشکافد
خواهد دانست که زندگی چیست و مرگ کدامست …”
Martin Kaubishi, Anthologie de LA posies allemande ,trad. Rene Lasne, George Rabuse , t. II.
در گذشته ای که حتی در عالم خواب و خیال نیز از یادها رفته است، شعله شمع، فرزانگان را به اندیشیدن وا می داشت و به فلاسفه منزوی و گوشه گیر، هزاران خواب و خیال الهام می بخشید. بر میز کار فیلسوف، در کنار اشیایی که در قالب ظواهر و صورت هایشان اسیرند، و در جوار کتابهایی که به کندی آموزش می دهند، شعله شمع، اندیشه های بی حدّ و حصری به ذهن خطور می داد و تصاویری بی کران بر می انگیخت. در آن زمان، شعله برای کسی که در باب جهان خیال می بافت، پدیده ای از قماش همان جهان بود. نظام جهان در کتابهای قطور بررسی می شد و سخریه دانش را بنگر که ناگاه شعله ای ساده، بی واسطه، معمّایش را مطرح کرد. مگر جهان در شعله، زنده تر نیست؟ مگر شعله، جان ندارد؟ مگر شعله، نشان نمایان ذاتی صمیمی و آیت نیرویی سرّی نیست؟ مگر این شعله، متضمّن همه تضادهای درونی ای که منبع پویایی متافیزیکی مقدماتی و اولیّه نیست؟ پس چرا در جستجوی دیالکتیک های معانی باشیم، وقتی در بطن پدیده ای ساده، دیالکتیک امور واقع و دیالکتیک های موجودات، هست؟ شعله ذاتی فاقد توده است، و با این همه وجود نیرومندی است.
اگر می خواستیم با دو نیمه کردن تصاويرى که زندگی و شعله را به هم می پیوندند، کتابی درباره “روانشناسی” شعله ها و نیز در باب “فیزیک” آتش های حیات بنویسیم، می بایست میدانی پهناور از استعارات و مجازها را بررسی کنیم! استعارات؟ امّا در آن روزگاران دیرین دانش کهن که شعله، فرزانگان را به اندیشیدن وا می داشت، استعاره، خود، اندیشه بود.
بخشی از کتاب شعله شمع اثر گاستون باشلار و ترجمه جلال ستاری.
(استاد جلال ستاری، اسطوره شناس، اندیشمند و مترجم، در تاریخ نهم مرداد ماه سال ۱۴۰۰ درگذشت.)
متن فوق اگرچه در حوزه ادبیات و شعر است اما معانی ژرف و عمیقی در آن به چشم می خورد.
در آینده بر اساس متون دینی، حکمی و عرفانی بطور دقیق تر، در مورد آتش و حقیقت وجودی آن خواهیم نوشت.
بدون دیدگاه