یکی از امور بدیهی در دنیا، پدیده ای به نام جنگ است و از آنجایی که هر امر خارجی اتصالی با مراکز باطنی در هستی و پیکره انسان دارد می توان تا حدودی اینگونه پدیدارها را در عمق وجود خود مشاهده و احساس کرد. عزیزالدین نسفی می گوید: «بدان هر چیز که در دنیا و آخرت موجود است در آدمی هم موجود است، و آدمی نسخه و نمودار دنیا و آخرت است»1، و نیز هانری کربن به نقل از شیخ محمد کریمخان کرمانی درباره انسان چنین بیانی دارد: «جسم مومن ارض بهشت اوست»2؛ و منظور هیأت بدن انسان است که تابع افعال اوست.3 این دو متن حقیقت انسانی را از دو بعد جسمانی و غیرجسمانی توصیف کرده، و کمترین نتیجه حاصل از آن این است که، آنچه از بدن و تن ادراک می شود تطبیق چندانی با بنیان حقیقی آن ندارد. حال که پیکره انسان به گونه ای شکل یافته که به تناسب کارهایش بسط می یابد، در اینجا چنین می گوییم که، «وجود انسان، زمین نبرد اوست».
از سوی دیگر انسان4 این قدرت را دارد که چهرهٔ واقعی5 (محل پیکار) خود را خارج از چارچوب های متعارف ببیند، آن صورتی که در حال حاضر بر فرد حاکم، اما مخفی و هویتش پنهان است. برای دیدن میبایست بیدار بود6 حال آنکه او بیدار نیست و در آینه خواب خود را مشاهده می کند؛ اما زمانی که بیدار شود و از بسترش (ذهن و …) برخیزد، تا حدودی خود و موقعیتش را خواهد شناخت. در این حالت اتفاقی رخ می دهد؛ فرد حین تلاش برای حرکت و جدا شدن از بستر (جسم)، چیزی را بر روی سطحی صیقلی و آینه مانند می بیند، و آن، “صورت باطنی نفس” است؛ این لحظه یکی از تلخ ترین حالات وجودی انسان است، حال او آنچه تا قبل از این «من» و «خود» می پنداشت اکنون کاملا دگرگون شده و چیزه دیگریست7؛ غیرمنتظره، نا زیبا و رنجور. این نقطه، نقطه حرکت است، این حرکت در صورت تداوم ساختاری را شکل می دهد که «پیکار باطنی» نام داشته و دربردارندهٔ جنگی تمام عیار است. این خود که حالا کشف شده میبایست تکامل یافته و آماده نبرد8 و باز پس گیری سرزمینش از دست «دیگران» شود. در هر مرحله از این پیکار، تکاملی وجودی نهفته است و پیروزی در آن مساوی خواهد بود با ظهور تجلیات نورانی و درخشش روشنی در اندام های ظاهری و باطنی.9 گاهی شدت پیکار به حدی می رسد که او تا مرز انهدام و فروپاشی پیش می رود10 اما نیروهای «او» (امر مطلق) حمایت کرده و زخم هایش را التیام می بخشد.11
مراتب وجودی انسان مکان و ارض پیکار اوست و فردی که وارد چنین جنگی شود علیه اعتباریات جعلی اش «قیام» کرده و در نبردی خونین و طاقت فرسا وارد می شود؛ و زمان نبرد، همان «قیامت» شخصی اش و زمین نبرد او تمام مراتب نفسانی اش12 است.
در درون هر انسانی، جنگجویی مدفون و شاهزاده ای در بند، و سرزمینی که غارت شده13 و در انتظار آزادی است.
آدمی در هر اثر هنری که نشانی از پیکار و جنگ و تلاش در آن دیده است، خود را می بیند، آرزوها، ناکامی ها، علاقه اش، رنج ها و …؛ و این امر یکی از علل توجه انسان به این گونه از ژانرهای هنری است.
1. نسفی، عزیزالدین، الانسان کامل، ترجمه سید ضیاءالدین دهشیری، تهران، انتشارات طهوری، 1388، ص119.
2. کربن، هانری، ارض ملکوت و کالبدانسان در روز رستاخیز از ایران مزدائی تا ایران شیعی، ترجمه سید ضیاءالدین دهشیری، تهران، انتشارات طهوری، 1387، ص360.
3. همان، ص 361
4. نفس گزافه کار پست تر، «خود» بیشتر مردمان، تا زمانی که نشانه های پیکار مینوی خود را آشکار نساخته اند، همان گونه که هست، می ماند. (هانری کربن، انسان نورانی در تصوف ایرانی، ترجمه فرامرز جواهری نیا، ص ۱۰۳)؛ دگرگونی های درونی از طبقه انسانی به مراتب زیرین، تنها منجر به تبدیل یک انسان به یک موجود مادون انسانی نمی شود بلکه آن موجود مادون، تکثیر یافته و سرزمین نفسانی انسان را تصرف میکند و این امر یکی از معانی آیه واذا الوحوش حشرت، در قرآن است؛ اذا الوحوش حشرت، همان خروج این موجودات از پیکری است که سابقا نام انسان داشته و به جهت تکرار رفتار، ذهنیات و عادات روانی، تغییر ماهیت یافته است. در مثنوی هم این بیت آمده است: آدمی خوارند اغلب مردمان.
5. باید توجه داشت که اعقاب آدم، شامل همه انسان ها نمی شود (چه نوع اعقاب ابلیس را نیز شامل می شود)، بلکه اعقاب آدم دقیقاً شامل کسانی است که «فرشته آنها»، با پیوستن به توبه فرشته سوم [عقل سوم] به هنگام فاجعه در آسمان، به صورت مثالی با پیکار خویش علیه اعقاب ابلیس، به آنها [اعقاب آدم] پیوسته است. (پی نوشت ۷۲ از دفتر چهارم کتاب زمان ادواری اثر هانری کربن و ترجمه دکتر رحمتی)
6. بینایی می باید حاصل کردن پس از آن نظر کردن. (فیه ما فیه)
7. روزی که مرد از برادرش گریزد و از مادرش و پدرش … (قرآن، سوره ۸۰)
8. ای فرزند «بهاراتا» بجنگ، … چیزی والاتر از نبرد پاک نیست، … برخیز و دل بر جنگ بنه. (گفتار دوم بهگودگیتا – سرود خدایان، ترجمه محمد علی موحد)
9. مطلبی که خواجه طوسی بیان می کند، نوعی کیمیاگری بی وقفه، تکوین و شکوفایی جسم روحانی [یا جسم لطیف] است. در اینجا فقط می توانم یاد کنم از متون دل انگیزی که در آنها نیز شلینگ از «قابلیت کلی [عام] برای ارتقاء دادن و مبدل ساختن خویش به اوصاف روحانی» سخن می گوید و نیز می گوید «بنابراین آدمی نمی تواند فقط با روح خویش به معنای محدود کلمه، به عالم ارواح منتقل شود، بلکه به همراه چیزی که در جسم او، خود بوده است به همراه چیزی که در این جسم روحانی شده است منتقل می شود». نفس موظف است حواس جسمانی خویش را به کمال شان برساند. همانطور که خواجه طوسی می گوید، در نهایت روحانی و جسمانی یکی خواهند بود و به همین علت است که پس از مرگ «فرشته قابل مشاهده می شود». (هانری کربن، پی نوشت ۹۶ از کتاب زمان ادواری …)
10. چنان که صوفی بزرگ دیگری می گوید: «شیطان بر همهّ تهدیدهایت می خندد». آنچه او را می ترساند، دیدن «روشنایی در دل تو»ست، یعنی، آنگاه که از چیستی او آگاهی. باری، چنان که خوانده ایم، او؛ چون هر راستی مینوی دیگری، بیرون از تو نیست؛ کوشش هایی که برای «راه یافتن به درون تو» انجام می دهد، چیزی نیست، مگر نمودی از پیکاری که در درونت در حال انجام است. (هانری کربن، انسان نورانی …، ص ۱۰۱)؛ ما برای مقابله با این سپاه بزرگ قدرتی نداریم. کاری از دست ما بر نمی آید، جز اینکه منتظر کمک تو باشیم. (دوم تواریخ، ۲۰: ۱۲)
11. [فَرَوَشی هایی] که بسیار بخشنده اند؛ که زورمند فرارسند؛ که نیک فرا رسند؛ که نیرومند فرارسند؛ که دلیر فرارسند؛ که از پی دادخواهی فرارسند. در ستیزه خونین، آنان را باید به یاری خواند. در رزم آنان را باید به یاری خواند. در جنگ آنان را باید به یاری خواند. (فروردین یشت ترجمه جلیل دوستخواه)؛ و همچنین در بهگودگیتا آمده: پس ای پسر «کنتی» همواره مرا بیاددار و به جنگ برخیز! دل و جان در من بند که بی گمان به من رسی. (گفتار جلال لایزال، بهگودگیتا، ترجمه محمد علی موحد)؛
12. انسان کامل خطاب به سربازانی سیه چرده و سرمست از پیروزی در جنگ گفت: شاد مباشید آنچه رخ داد پیروزی در نبردی کوچک بود، نبرد بزرگ، پیکار با نفس است.
13. هیچکس نمی داند در چه سرزمینی می میرد (قرآن، لقمان: ۳۵)؛ آیا باید سرزمین ما خشک و ویران شود؟ (فروردین یشت)
متن شعر ویدئو :
Do not go gentle into that good night,
Old age should burn and rave at close of day;
Rage, rage against the dying of the light.
Though wise men at their end know dark is right,
Because their words had forked no lightning they
Do not go gentle into that good night.
Good men, come on it the last wave by, crying how bright
Their frail deeds might have danced in a green bay,
Rage, rage against the dying of the light.
Wild men who caught and sang the sun in flight,
And learn, too late, they grieved it on its way,
Do not go gentle into that good night.
Grave men, near death, who see with blinding sight
Blind eyes could blaze like meteors and be gay,
Rage, rage against the dying of the light.
And you, my father, there on that sad height,
Curse, bless, me now with your fierce tears, I pray.
Do not go gentle into that good night.
Rage, rage against the dying of the light.
بدون دیدگاه