این فیلم از نظر پیکره شناسی، (فیلم به مثابه پدیده ای که دارای اندام انسان است) با آوایی (یادآور جمله معروف انجیل یوحنا، در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود …) از یک باغ و یا صدایی شبیه به دریا (اسطوره خلقت در ادیان کهن – آغاز خلقت تلاطم اولیه) آغاز می شود (نمادی از مبدء بهشتی و هبوط به زمین – یا یادآوری تولد روحانی )و سپس از تاریکی به روشنی مسیری را از میان درختان بی برگ (بیانی کنایه آمیز است که مکان عبادت در متن طبیعت است اما انسان دیندار مسیحی دیگر توجهی به محیط آن نداشته و فقط توجهش معطوف به مکان به صرف عبادت مکانیکی است.) طی میکند تا به فضای بیرونی کلیسا برسد. در اینجا بر کلیت کلیسا با تأکید بر رنگ آن(سفیدی که به آن در نماهای مهمی از جمله خودکشی مایکل اشاره شده است) که این مکان در ابتدا جایگاه رستگاری بوده است و این تأمل نسبتا معنی داری را در ابتدا به بیننده القاء میکند تا بر جنبه خلوص ابتدایی آن از نظر بصری که شکوه آن را به تصویر کشیده تأکید شود. (در نماهای بعدی از کلیسا دیگر بدین شکل این شکوه و پاکی را نمیببینیم و در جایی به قبرستان کنار آن اشاره می شود و یا در نماهای شب کلیسا بر ظلمت آن شاره شده است). در هنگام موعظه فضا روشن – خلوت و سردی خاصی دیده می شود که این فضای روشن به تنهایی تاریک کشیش و درگیری ذهنی او در خاطراتش ختم می شود. (در ادامه ما با خانواده کهنه سربازی مواجهیم که از جنگ به دین پناه آورده اما از نظر درونی کوچکترین آرامش و معنویتی ندارد و حتی نوعی تبعید از جامعه به کلیسایی دور افتاده را برای تاوان اشتباهش تداعی میکند.)
در ادامه با حضور مری خط اصلی داستان آغاز میشود و شوهر مایکل در مرز فروپاشی روانی و در دیداری با کشیش به تصویر کشده شده است. کارگردان با ظرافت تمام همه پیشینه و دغدغه مایکل را از طریق چیدمان اتاقش (نقشه های آب و هوایی – عکس دوستان کشته شدهاش و به تعبیر او شهید و…) به زیبایی توصیف میکند. از نظر روانشناسی، اولین تکانههای ذهنی در مورد طبیعت و آینده کودکان، شهادت قدیسین و مقایسه آن با دوستاران محیط زیست و … به کشیش وارد میشود و حتی داستان یعقوب و یوسف و حتی زندگی پسرش روایت و مرور میشود. در بخش هایی از این سکانس درماندگی کشیش از پاسخ صریح نیز قابل توجه است. (که مشخص میشود کشیش نتوانست مایکل را قانع کند اما در ادامه میبینیم که مایکل راهی جز خودکشی برای بیداری کشیش نداشته است.) نکات مهم در این بخش عبارتند از معنای زندگی، از دست رفتن فرصت برای نجات زمین، بخشش خداوند، انتخاب یا سرسپردگی در برابر تقدیرات، سرنوشت جوزف پسر کشیش (همانطور که یوسف به چاه انداخته شد، کشیش نیز پسرش را مجبور به ثبت نام جنگ عراق کرد)، امید و ناامیدی و ارتباط آن با حکمت و …
کارگردان در بخشهای مختلف فیلم جنبههای متفاوت کشمکش ذهنی کشیش را پس از هر حادثه با نماهای متفاوتی (درب بیرونی اتاق و بعد داخل اتاق اما انعکاس آینه و …) به زیبایی نشان داده است. در نمای درونی اتاق و عکس کشیش در آینه، او اذعان به ناامیدی کامل و عدم تغییر و بهبود شرایط دارد و این نوع روایت از نظر روانشناسی بسیار حائز اهمیت است زیرا کارگردان سعی دارد به کمک عناصر و اشیاء (صندلی، میز، آینه) از بیرون و خودآگاه شخصیت به ناخودآگاه و لایههای درونی او برسد. پس از طی شدن شب کلیسا را از نمای دور و چپ و همراه با قبرستان و معرفی به توریستی میبینیم که بیانگر این نکته است که کلیسا بقای فعلی خود را بر روی مردگان و سکوت در برابر نابودی طبیعت قرار داده و کوچکترین کارکرد معنوی و واکنش اجتماعی ندارد. (دیالوگ 23:37 ساخت اولین کلیسا اصلاح شده 7 سال طول کشید – و افراد از روی قبرها عبور میکنند – پیامی این است که برای ساخته شدن آن خونهای زیادی ریخته شده.) البته در سکانس بسیار مهمی از بخشهای پایانی فیلم زمانی که کودکان از کلیسا بازدید میکنند و یک کودک سیاهپوست درب مخفی را با کمک کشیش باز میکند، راز اصلی این مکان افشاء میشود و در اینجا این مکان مقدس است که بواسطه مری، انسان نا امید (کشیش) را (به پاداش مبارزه نوع انسان سفید پوست با بردهداری یعنی نقطه کوچک اما روشن پدران کشیش) نجات میدهد.
(به دلیل طولانی نشدن این نوشتار، از تحلیل شخصیت سیاه پوست رئیس موسسه و زن رهبر کر طرفنظر کردیم.)
در بخش بعدی صحنه خودکشی مایکل و تحویل مدارک او به کشیش تغییرات اساسی در او را شاهد هستیم. در برخورد اول اینطور به نظر می رسد که کشیش در مشاوره ناکام بوده اما در داستان این تنهاترین راه برای پی بردن کشیش به عمق فاجعه زیست محیطی و نقش یکی از مدیران ارشد شرکت در سوءاستفاده از موقعیت کلیسا است. از نظر روانشناسی هم ارتباط عاطفی عمیق تری میان مری آغاز میشود. در سکانس ترحیم مایکل، سنگین ترین کنایه به کلیسای مسیحی وارد میشود زیرا تنها ترین کارکرد آن اجرای مراسم ترحیم است و بصورت جبرگرایانه موقعیتی کاملا انفعالی دارد. در این صحنه رنگ صندلی مری با موقعیت سمی منطقه قرینه جالبی را ایجاد کرده است مبنی بر اینکه تمام تکیهگا ههای امروزی (حتی دوستداران محیط زیست) از صندلی و سایر امکانات از بقایای نابودی موجودات و منابع زیستی کره زمین تأمین شده و رهایی از آن تقریبا غیرممکن است. عصر صنعتی و مدرنیته که این تمدن به آن افتخار میکند چیزی جز نمایش غم انگیزی از نابودی طبیعت نیست و کشیش در بحث با مدیر شرکت انرژی (نمای داخلی کافه) می گوید آیا خدا ما را میبخشد؟ و او می گوید آیا تو از ذهن خدا خبر داری؟
سکانس دوچرخه سواری کشیش و مری بسیار جالب و قاب بندی بینقصی دارد. کشیش در این فضا بسیار هیجان زده به شاخهها و آسمان توجه میکند و مری او را متوجه مبدء، طبیعت، درختان، حس پرواز و جاری شدن میکند و در ادامه او را در جادهای که گویا مری نماینده معصومیت طبیعت و جنبه زیبایی فراموش شده زنانه زمین است به دنبال خود می کشد. در این موقعیت کشیش توسط مری شفا می یابد (دیالوگ 1:00:56 شگفت انگیزه قدرت شفابخشی ورزش چطوریه – موهبت خداست) اما کشیش متوجه تأثیرگذاری مری نمی شود و آن را به حالتی متفاوت و شگفت انگیز که ناشی از رکاب زدن است تعبیر می کند. زمانی که دوربین آسمان و دوربین شاخه های درختان و آسمان را از نگاه کشیش نشان می دهد بلافاصله پایین آمده و مری از قاب با دوچرخه خارج می شود و در تحلیل مابعدالطبیعی این سکانس می توان گفت، مری مظهر آسمان، طبیعت، زیبایی ازلی، مادر زمین و بهشت گمشده (فراموش شده) است که در این عصر به شدت آسیب خورده است اما در عین حال با ظرافت تمام و در خاموشی منجی کشیش و کسانی است که ادعای نجات انسان ها را دارند. موهبت خدا از طریق مری به کشیش و مدعیان دینداری ظاهری می تابد. مری از انباری خانهای که در درون آن مواد منفجره و محل خطرناکی است معجزه ای ساده (دوچرخه) را بیرون می آورد که راهی برای نجات کشیش باشد.
بدون دیدگاه