تکرار، تکرار و بازهم تکرار؛ غلتیدن در میان تصاویری تراش خورده و زیستن در بین رخدادهایی ضدعفونی شده. صورت ها، ساختمان ها، طعم ها، اشیاء، میز کار، تمام اندام ها با پوششی از لباس، و در آخر چیزی بنام «خود»؛ تمامی اینها بدیهی اند و واقعی اما به یک معنا، گویی هر روز با چاپگری در مقیاسی کلان، از روی مدل هایی بر روی صفحات کاغذ حواس، چاپ و سپس در محیط تکثیر می شوند؛ نام این وضعیت چیزیست بنام «وانمود واقعیت» نه امر واقعی. گویی واقعیت دیگر دیده نمی شود و این مدل است که خود را بر روی تصاویر تولید و میان واقعیت و وانمود آن حائل شده؛ تصاویر بواسطه منابع قدرتمندی (رسانه و …) منتشر و چنان بر دیوار ادراک انسانی چسبیده اند که وجود دیوار (معنای زندگی) نه تنها دیده نمی شود بلکه وجودش دیگر موضوعیت و اهمیتی ندارد. در اینجا نوعی از فراموشی رخ داده، امر واقع در گذشته با جان انسان تجربه و سپس از دست رفته، اما این وضعیت بغرنج تر از گذشته است، انسان در خلأ و بیابانی مملو از کاغذهای رنگین فریبنده فرو رفته و آن فراموشی نیز روتوش و با تصاویر جعلی جایگزین شده است. در این حالت حواس انسانی محدود، حَبس و واقعیات (کپی نازل آن، چه در کمیت چه کیفیت) از درون فرو پاشیده، و تنها تکه هایی خرد شده باقی مانده که نقاط گراف زندگی انسان را مرزبندی می کند.
در این دوره تاریخی و با توجه به کیفیات خاص زمانی و مکانی بشر؛ احساسات و ادراکات انسان بطور بی سابقه ای دستکاری شده و فهم واقعیات آنطور که تصور و حس می شود نیست؛ «واقعیت» از حدود وجودی اش فرسنگ ها فاصله گرفته و با حالتی مواجهیم که مانند نخی در باد سرگردان است و ریشه و ارجاعی به امر موجود و حقیقت زندگی ندارد. این وضعیت منحصر و محدود به ادراک انسان از مفاهیمی مانند جهان، علم، جامعه، الهیات، هنر و دیگر موضوعات اینچنینی نیست و شوربختانه به سایر بدیهیات روزمره دیگر نیز سرایت یافته است؛ مانند زمانی که روبروی آینه ایستاده ایم و یا در حال قدم زدن و تماشای مردم در خیابان هستیم؛ همه پدیدها را کامل و بدون هیچ ابهامی حس و سپس از طریق ذهن ادراک می کنیم اما به نظر می رسد این ادراک نسبتی با واقعیت نداشته و این حالت «واقعیت نمایی» چیره دستانه و نمایشی بسیار دقیق است که بطور مداوم بازتولید و تکثیر می شود.
در عصر حاضر «واقعیت» به «شبه واقعیت» مبدل گردید، مانند شعبده ای بی نقص (شعبده: اجرای فنونی مبتنی بر ابزار و مهارت های ذهنی بدنی و متکی بر خطا و نقاط ضعف حواس بیننده) ایجاد، منتشر و تثبیت شد. مثال تردستی تا حد زیادی این وضعیت را روشن می کند. پدیده «شعبده بازی» زمانی معین و مکانی خاص به جهت سرگرمی و کسب درآمد دارد که پس از پایان نمایش و خروج مردم از سالن همه چیز تمام می شود و تنها خاطره ای از آن باقی می ماند؛ حال اگر تصور شود که این سرگرمی در قالب وسیعی از مکان و امتداد بی وقفه زمانی و خستگی ناپذیر ادامه یابد چه حالتی برای انسان ایجاد خواهد شد؟ در «سالن نمایش»، فردی در برابر چشم تماشاگران بدون هیچ حائلی با فنون تردستی حرکاتی را به نمایش می گذارد؛ مردم تردیدی به واقعیت کارِ شعبده باز نداشته و از هیجان او را تشویق نیز می کنند؛ حال اگر مقیاس این نمایش را بسط دهیم اینطور خواهد بود: ایجاد حرکات شعبده بازی قائم به فرد است، و اگر خود شعبده باز نیز حاصل یک تردستی با مهارت بالاتر بوده و واقعیت نداشته باشد چه؟؛ و اگر سالن نمایش نیز واقعی نبوده و واقعیت نما باشد و صندلی ها و حتی پس از خروج از سالن نیز حاصل یک فنّ (شعبده ای تکنولوژیکی) باشد چه؟ در این حالت تردستی ها وانمود می کنند که واقعی هستند، و انسان مواجه می شود با مجوعه ای از وانموده هایی که وانمود می کنند واقعی اند.
آنچه بیان شد را می توان از نظرات ژان بودریار در کتاب «وانموده ها و وانمود»1 بدست آورد؛ در بخشی از این کتاب می گوید: «زندان ها برای این به وجود آمده اند تا این امر را پنهان کنند که کل جامعه در همه جلوه های عادی و معمولش، شکل زندان را دارد».
با این مقدمه به سراغ نمایشگاه عکس «سکوت طولانی» می رویم، جایی که آثار ابراهیم اصغرزاده به همت همسرشان، در بهمن ماه سال 1400 برگزار شد. از عکس های او می توان تا حدودی به دغدغه های درونی این هنرمند نزدیک شد. برخی برای ابراز و نمایش خود به سوی مستندسازی و عکاسی حرکت میکنند برخی دیگر برای بودن در کنار سوژه و انتقال احساسات آن به دیگران و … در این امر انگیزه ها بسیار متفاوت است. نقطه شروع و مبدأ حرکت برای انجام پروژه های هنری حیاتی و تعیین کننده است؛ ساختار اصلی و شاکله کار در همان نقطه-لبه تصمیم گیری، از ابتدا تا انتها ترسیم می شود، جایی که گامها عزم رفتن می کنند؛ ادامه کار چیزی جز آن لحظه «تنفس وجودی» فرد نخواهد بود و نیروهای ظاهری و باطنی در همان چارچوب اولیه به جریان می افتد. وقتی نقطه شروع ناشی از جنبش های مراتب پایین «خود» (نفس) باشد، اثر نیز مانند همان درجات نازل، به پایین کشیده می شود اما در حالاتی دیگر، فرد با احساس همدردی نسبت به دیگری به جنبش و تکاپو می افتد، و وجودش تا حدودی از سوی «شبه واقعیات» (کشش های روانی با توجیه عقلانی) به کنار می رود؛ در این لحظه مبدأ حرکت هنرمند از سوی «قوای نفسانی مادون» به سوی مراتب بالاتری ارتقاء می یابد؛ و بالطبع حاصل کار نیز هم سنخ مرتبه باطنی اش خواهد بود. هنگامی که نه سودای تمجید و نه تقدیر، بلکه هدف نزدیک شدن به پدیده ای مانند جنگ و انتقال احساس رنج مردمان و زیستن در کنارشان باشد سوژه ها و در صورت کلی پدیده، در برابر عکاس همدلانه صورت مخفی خود را می گشاید و پس از آن حتی قاب بندی و تکنیک را نیز به دست خواهد گرفت. این امر هدیه ای از سوی پدیده به هنرمند است که توانسته تا حدودی به اصطلاح یونانی «اپوخه» کند (در اصطلاح بیرون آوردن کفش ها و در رمز به معنای بیرون آمدن از میان انبوه مفاهیم ذهنی-حسی و …)، و یا به تعبیر عرفانی ذره ای خلوص (صدور فعل از طبقات عالی وجود انسانی) را با خود به همراه آورد.
این آغازی بر «نجات واقعیت» از آنچیزیست که بودریار از آن با عنوان «وانموده» سخن می گوید. در فلسفه هنر، مستند سازی چنین قله هایی را دنبال می کند، انعکاس واقعیت و انتقال آن به مخاطب بدون قرار گرفتن در میان برهوت «شبه واقعیت». بیرون آمدن از فضای جعلی تکنولوژیکی، آن هم با وسیله ای بنام دوربین که خود فرزند دوران مدرن است؛ کاریست بس دشوار. گالری «سکوت طولانی» با چهره کودکانه این هنرمند آغاز شد، و در میانه راه به کودکان و زنان کشمیر و سربازان بوسنی رسید و دیگر بار به سوی چهره ابراهیم ختم شد. دستانی که دوربین به دست در پی نجات واقعیت آمده، خالی برنخواهد گشت؛ حتی اگر سرخ رنگ شوند، این رنگ در میان همان ریشههای کیهانی کف دستانشان حقیقت را افشا خواهد کرد؛ و روزی «واقعیت» به خانه برمیگردد و «وانمود» رنگ میبازد.
سید ابراهیم اصغرزاده در بهمن ماه سال 1380 در سانحه سقوط هواپیمای توپولف 154 در کوههای خرم آباد از دنیا رفت؛ بقول ابن عربی این عارف مشهور، خداوند بواسطه حوادث با انسان سخن می گوید و باطن رخدادها اوست. در مواردی امر مطلق بواسطه «باطن پدیده» روح هنرمند را با خود به «آن سو» می برد. برخی هنرمندان قبل از مرگ، و پیش تر از آن در سوژه هنری غرق و از دنیا رفته اند؛ به زبان دیگر دستان پنهان در پدیده هنری خواه صورت کودکی باشد یا رنج دردمندی، وجود هنرمند را به درون أرض نوری اش دعوت می کند؛ در یکی از عبارات کهن حکمی-عرفانی شرقی (چاندوگیه اوپنیشد 16) چنین آمده: «زندگانی یک شخص رمزی از قربانی است؛ … مرگ واپسین غسل اوست.» هنرمند زمانی که این کالبدش را ترک می کند خود را در برابر «امر نامتناهی» قربانی و جانش را هدیه می دهد. او بواسطه قربانی خود شبکه پیچیده و سخت «اَﺑَر واقعیت» (hyper reality) را برای لحظاتی وادار به توقف کرده، سپس به قلب پدیده نزدیک شده و آن را از تصویر سازی جعلی مرسوم رسانه ها خارج و حقیقت جاری در آن را روایت می کند؛ و به نظر می رسد ابراهیم اصغرزاده از این دست باشد.
آنچه بودریار در فلسفه بیان داشت با آنچه در باطن هنر جریان دارد در نقاطی با یکدیگر روبرو می شوند؛ و می توان خوش بین بود که این برخورد زندگی بشر را وارد کرانه های نیمه روشن و امیدوارانه ای کند؛ جایی که «دریابودگی» کودکان و «زلالی» زنان، برهوت شعبه بازان را برانداخته و مستند «کاغذهای بی جواب» ابراهیم که در میان کوه های خرم آباد ناتمام مانده بود به سرانجام رسد.
________________________________
. [1] بودریار، ژان، وانموده ها و وانمود، ترجمه پیروز ایزدی، انتشارات ثالث، تهران، 1399.
Music: Scott Buckley (Signal and Noise)
نگارندگان: حامد حسین پور – بابک برومندفر
بدون دیدگاه