مصائب مسیح


در فصل قبل اشاره شد که مظاهر حق، متناسب با قابلیت و اهلیت افراد بر آنها عیان می‌شوند و ممکن است کسانی که قابلیت لازم را ندارند، در همه عمر از آنها محروم بمانند و البته کسانی هم که از آنها برخوردار می‌شوند، بهره شان یکسان نیست.

به تعبیر عطار نیشابوری: “هست راهی سوی هر دل شاه را/ لیک ره نبود دل گمراه را” (دیوان عطار، ص ۶۵).

حکایتی در اعمال پطرس (از متون اپوکریفایی مسیحی) که کربن مکرر به آن استناد می کند، نمونه ای مثال زدنی در این خصوص است. در آنجا که پطرس رسول برای جماعتی از مؤمنان که به قصد عبادت گرد آمده بودند، یکی از مکاشفات خویش را توضیح می دهد و این مربوط است به صحنه تغییر سیمای مسیح علیه السلام که در کوه مقدس (کوه تابور) خود او شاهد بوده است.

در آنجا احوال خویش را به هنگام این مکاشفه توضیح می‌دهد و از آن جمله می گوید که با مشاهده درخشش نور پروردگار “بسان مرده‌ای در افتادم، چشمانم بسته بود، ندایی از او می‌شنیدم که قادر به توصیف آن نیستم و تصور می‌کردم که در اثر درخشش آن نابینا شده ام”. آنچه البته در این حکایت برای بحث ما اهمیت دارد، تغییر سیمای مسیح و تحوّل در مکاشفه است که به نسبت قدر و قابلیت افراد متفاوت می شود. کربن در مقام جمع‌بندی مکاشفه پطرس می نویسد: “اساساً همه آنچه می تواند گفت این است که “چنانش دیدم که در توان داشتم” این عبارت لاتینی یکی از عبارات کلیدی کربن است و در حقیقت گویی آن را کلید گشودن راز مکاشفات مختلف از حقیقت واحد می داند. در ادامه همان حکایت اعمال پطرس می خوانیم که پس از شنیدن سخنان پطرس، بیوه زنانی چند در میان جمعیت که هم به نابینایی چشم سر مبتلا بودند و هم به ناباوری دل،

به پطرس گفتند: “ما در اینجا در کنار هم نشسته ایم، به عیسی مسیح ایمان و امید داریم: بنابراین همان طور که یکی از ما را بینا كرده‌ای، از تو استدعا داریم که فیض و لطف او را به ما نیز ببخشی”.

پطرس به آنها می‌گوید اگر چشم سرتان بینا شود، می توانید با آن همان اشیا و انسانهای پیرامونتان را ببینید، ولی هر چشمی عیسی مسیح را نمیبیند. بنابراین از آنها می‌خواهد که “به چشم روح ببینید آنچه را که به چشم سرش نمی بینید و هر چند که گوش های تان بسته‌اند، بگذارید که در روح درونتان گشوده باشند”.

جمعیت شروع به نیایش کردند و بلافاصله تالار پر از نوری درخشان شد. این نور شباهتی به نور روز نداشت و نوری بیان ناپذیر و نادیدنی بود. این نور بر دیده آن بیوه زنان نیز که فقط همان ها در میان جماعت در حال تعظیم راست ایستاده بودند، فرو تابید و دیده آنان را بینا ساخت. و پطرس از آنان خواست که بگویند چه دیدند: برخی گفتند پیرمردی دیدیم با جذابیتی چنانکه توصیفش نتوان گفت و برخی دیگر گفتند مرد جوانی دیدیم و برخی دیگر هم گفتند پسر بچه ای را دیدند که چشمانشان را به نرمی لمس می کرد. پطرس می‌گوید: “بنابراین، برادران … از آنجا که خداوند ثابت (و لایزال) است، از افکار ما بزرگتر است، حتی همان طور که از این بیوه زنان سالخورده آموختیم. دیدیم که چگونه انسان ها پروردگار را در صورت های مختلف مشاهده کردند.”
بخشی از کتاب زمان ادواری در مزدیسنا و عرفان اسماعیلیه، اثر هانری کربن و تألیف و ترجمه دکتر انشاءالله رحمتی.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *