از راه سختی آمده بود. تنها و بسیار خسته. رد عرقهای آبی رنگ روی پیشانیاش شدید شد، آنقدر زیاد که ابروهایش دو حوض آب شدند. بر دیواری تکیه زد، چشم به آسمان دوخت و به خوابی اغماگونه فرو رفت. ساعتها آمدند و رفتند اما از جایش تکان نخورد، سالها و قرنها آمدند و رفتند بازهم ایستاده و خیره به آسمان بود. گویی دیگر راه فراموش شده بود. در اوج ناامیدی، دستی روی شانهاش نشست؛ از ارتعاش حرکت دست، قطرهای آب از میان دو ابرویش چکید و برهوت زیر پایش حوضی شد؛ حوضی به بیکرانگی دریا؛ کمی آن سوتر؛ او رسید و دریا شد؛ دریایی با درخششی خیره کننده که نشان از دست غریبهای داشت.»[1]
ضعف و وابستگی توان عبور-صعود از بسیاری راهها را از انسان میگیرد و یکی از دلایل آن، سنگینی است؛ موجود سنگین به سختی حرکت می کند و بسیار متوقف می شود. سنگینی همراه خواهد بود با کندی حرکت و تکیه دادن مدام، و تکیه دادن مرتبط است با توقف و توقف با وابستگی عجین است و سرانجام وابستگی، ضعف (مانند خاموشی آگاهی، خواب و …) در قوای بنیادین[2] است؛ و این نشانه درماندهگی و «در راه ماندگی» است. استمرار این حالت چیزی را شکل میدهد به اسم “عادت”. عادات انسانی مانند قالبهایی از جنس آهن هستند که وجود انسان را محدود و مسدود میسازند.
«عَلِقَتْ بها ثاءِ اَلثقیل فَاصْحَبَتْ علاقمند و مایل شد به آن سنگینی و ثقالت آشکار شد»[3]
با اینکه مفهوم سنگینی امری بدیهی و روزمره است اما وجوه بسیاری داشته و محدود به وضعیت جسمانی نیست بلکه کارکرد اصلی آن در مراتب قلب، ذهن، روان، روح و … است؛ جایی که این مراتب به شدت سنگین و به حال خود رها شده اند. امور اعتباری و “شبه فکر” در مرتبه ذهن، امور وهمی و غیر واقعی (خیال متصل به مراتب مادون نفس) در مرتبه روان؛ قطع ارتباط با آسمان و زمین در ساحت روح، و بسته شدن شعبه ها و دالان های ورودی و خروجی در طبقه قلب[4]؛ همگی موجب سنگینی و فشار به انسان شده و زمانی می آید که فرد مدفون جهان ساختگی خود می شود؛ جایی که در تکیه گاه های وهمی اش (ذهنیات جعلی، فراموشی قلب و …) به خواب تلخی فرو می رود. تکیه بر مشتی «شبه فکر» و پافشاری بر انبوهی از خیال بافی ها و انباشت احساسات و صفات اخلاقی آلوده، چیزی جز وابستگی ذهنی-روحی و «سنگینی وجودی» نخواهد داشت. به نظر می رسد برای آزادی از این وضعیت راهی جز ترک تکیه گاه های دروغین وجود ندارد. یکی از معانی شجاعت[5] در این نقطه است: جایی که آمادگی رویارویی با وضعیت جدید و رنج سفر از دنیای وهم آلود به سوی «جهان حقائق» شروع می شود؛ این رنج گوهریست که «پیکر جان» را سبک و حرکت را آسان می کند.
آنچه بیان شد مربوط به مردمان عادی بود اما افرادی مانند اهل طریقت حالات دیگری دارند. در علم عرفان، برای دریافت و پُر شدن نیاز به تهی شدن است؛ تا خلأ رخ ندهد، ملأ و پرشدنی نخواهد بود. این نقطه شروعی برای زندگی حقیقیست؛ جایی که نَفْس خالی می شود و نَفَس جان می گیرد. خلاء قرینه ای دارد به نام بی وزنی و سبک شدگی باطنی. سالک در هر قدمی سبک و سبک تر می شود تا جایی که شانه به شانه باد حرکت می کند و در مراتب بالاتر تکیه گاه نسیم می شود؛ جسمش به لطافت ابریشم و ذهنش آینه ای[6] با شکوه. رهرو دَم به دَم سبک می شود و “آن به آن” بدنبال منزل-تکیه گاه نهایی است؛ جایی که خود را در آغوش «آن یگانه»[7] رها کند. در این میان هستند کسانی که وزن و سنگينی شان بر روی زمین به اندازه یک پَر، قلم و یا صفحه ای از کتاب است؛ شنیدن یک لحظه از طنین صدایشان و نیز عبور آنان از کنار انسان بصورت غریبه ای خاموش، انسان سنگین و مدفون در میان هزاران آوار را برای لحظاتی سبک می کند.
اما در این بحث می توان طبقه ای میان مردمان عادی و اهل طریقت نیز در نظر گرفت و آن وادی هنر است. در «هنر» مراتبی از سبک باری وجود دارد زیرا هستند هنرمندانی که تکیه بر “ورای احساس” و “زیبایی” دارند[8] و آثارشان وجود مخاطب را سبک می کند. این مسأله مرز هنر و شبه هنر را تا حدودی روشن می کند، نقطه ای که مخاطب پس از مواجهه با اثر، یا سنگین و وابسته می شود و یا اینکه وزن روحی اش سبک و شوق شروع دوباره زندگی در او بیدار می شود. هنرمند در تلاش است تا پیش از ارائه اثر، درونش را از سنگینی طبقات بسیار پیچیده نفسانی آزاد کند؛ و اگر چنین شود اثر هنری «تنفس باطنی» انسان را آسان و وجودش را از انبوه غبارها پاک می کند. این حالت در موسيقى بسیار ملموس است، جایی که نُت ها و نواها، مانند بادی ابرهای سنگین وجود فرد را متراکم، و موجب تابش خورشید بر زمین و أرض مثالی فرد شده و جانش را گرم و سبک می کند.
بر اساس آنچه بیان شد براستی انسان در کدامین منزل قرار دارد؟ از میان خانه هایی که تعدادشان در عدد نمی گنجد به کجا تکیه کرده و به کدام دیوار چسبیده است؟ چه چیزی او را سنگین کرده؟ چه زمانی عزم رفتن می کند؟ و …
«پس من در این داستان بودم که حال من بگردید، و هوا اندر مغاکی، میان گروهی ناگرونده بیوفتادم و در دیار مغرب زندانی بماندم و مرا چندان لذت بماند که یارای توصیف آن ندارم. پس بانگ برآوردم و زاری کردم و بر جدایی دریغ خوردم، و این راحت خوابی خوش بود که زود بگذشت. خدای ما را از اسارت … »[9]
دانلود ترجمه ی قصیده ی عینیه ی ابن سینا
[1]. انسان این توانایی را دارد که با باز کردن «دروازه دریای باطنی اش»، بر دنیا محیط شود.
[2]. حضرت حافظ: کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی ره زه که پرسی چه کنی چون باشی
[3]. قصیده عینیّه ابن سینا – ترجمه محمد رئوفی مهر (لینک دانلود و متن کامل قصیده در سایت موجود است.)
[4] . قلب سرالمستتر نوع بشر است؛ حقیقتی غیر قابل توصیف؛ همان چیزی که انسان به دست فراموشاش سپرده. «ابویزید بسطامی می گوید: اگر عرش و آنچه را که عرش فرا گرفته، صد هزاران هزار بار در گوشه ای از گوشه های قلب عارف قرار گیرد، آن را احساس نمی کند.» (فصوص الحکم محی الدین ابن عربی، فص شعیبیه-“فص حکمت قلبی در کلمه شعیبی”) همچنین در بخش هشتم چهاندوگیه اوپنیشد آمده: «باید گفت: براستی تا آنجا که این فضای جهانی امتداد می یابد همان اندازه هم فضای قلب امتداد می یابد. درون آنست که در حقیقت آسمان و زمین جای گرفته هر دو آفتاب و ماه، برق و ستاره ها، هر دو آنچه دومی در اینجا دارد یا ندارد. همه چیز در اینجا درون آنجا جا دارد.» (ترجمه دکتر رضازاده شفق)
[5]. جناب بوعلی سینا این نادره دوران، شجاعت را یکی از صفات عارف می داند.
[6]. در نمط دهم کتاب الاشارات و التنبیهات، بوعلی سینا به این موضوع اشاره کرده است.
[7]. یا من لا شبیه له و لا نظیر. (فرازی از یکی از متون عرفانی شیعه)
[8]. شاید بتوان گفت اینکه «نیروی احساس» در چه مسیری از اندام جریان می یابد، یکی از علل تنوع هنرها باشد، زبان در شعر، تن در رقص، گوش-زبان-دست در موسیقی، لامسه-بینایی در نقاشی، دستها-چشمان در بافندگی. منظور از اندام در این بحث اشاره به سطح ظاهری و مراتب باطنی اعضای بدن است و اینکه فرد در چه درجه نفسانی یا روحانی قرار دارد، برای مثال رقص در هنر به سماع در عرفان مبدل می شود و یا در نقاشی “لبخند مونالیزا” با موضوع طباع تام در حکمت متصل می گردد.
[9]. پورنامداریان، تقی، عقل سرخ: شرح و تأویل داستان های رمزی سهروردی، تهران، انتشارات سخن، 1390، صص115-116.
بدون دیدگاه