دستش را گرفت و گفت برخیز

فضایی غبار آلود از ذرات بدن هایی نیمه فلج، بویی شبیه گوشت سوخته، اصوات سحرانگیز و بُرندّه، صندلی هایی با طناب هایی ضخیم و انبوه غیر قابل شمارشی از تماشاچیانی مست. ابتدا و انتهای ردیف های صندلی دیده نمی شود، از شش جهت صحنهٔ نمایش بی وقفه در حال اجراست، سرهایشان هرکدام به سمتی افتاده و غرق حالتی مادون خواب اند1. هر از گاهی از حالت نیمه خواب چشمانشان را باز می کنند و از دیدن صحنهٔ نمایش لبخندی می زنند و قطره ای عرق از صورتشان می چکد؛ زیر لب چیزهایی می گویند نامفهوم، و بدنشان را چپ و راست می کنند. در تالار مأمورینی هستند که مشغول تغذیه افرادند و مراقب اند که کسی از صندلی جدا نشود؛ آنان همچنین ناجیان ناشناس را در میان جمع شناسایی و شکار می کنند.
این پردهٔ نمایش گویی سالهاست که بینندگان را مسحور2 خود کرده و تماشاچیان را بر روی صندلی دنیا مسخ و مست کرده است. البته افرادی وارد صحنه نمایش شدند تا به تماشاچیان بگویند که تنها دو قدم تا خروج از تالار نمایش فاصله دارند اما شدت مستی چنان است که معدود افرادی نجات یافتند؛ و دیگران رویشان را یک بار هم که شده به سمت دیگر بر نگردانند و توجه را از سوی پرده نمایش به فضای اطراف تالار متمرکز نکردند تا شاید حرکتی در آنان شکل گیرد. سالهاست تالار همچنان شکوهمندانه و کم نقص اما تلخ به کار خود ادامه می دهد و از سوی جمعیت حاضر کمترین احتمالی به غیرواقعی بودن آن داده نمی‌شود. در بخش چهارم مَیْتراینی اُپْنیشَد با عنوان «وضع پریشان نفس فردی» آمده است: «عملی که انجام یافته مانند امواج در رودهای بزرگ بر نمیگردد مرگ شخص مانند موج اقیانوس است که جلوگیری از آن نتوان. مانند آدم لنگی که به زنجیرهایی که از اعمال بد و نیک ساخته است بسته شده باشد. مانند وضع محبوسی که استقلال نداشته باشد. مانند وضع کسی‌که در سلطه‌ی مرگ یا در حال ترس شدید باشد. مانند کسی ‌که مست نوشابه یا مست غرور باشد مانند کسی‌که از طرف موجودات خبیثه تسخیر شده باشد؟ یا او را مار زده باشد و یا مقهور هدف ‌های حسی گشته باشد مانند تاریکی عمیق – تاریکی شهوت، خدعه که روی واهمه است، خوابی که غلطست، مغز درخت موز که مایه ندارد، بازیگری که لباس موقت پوشیده و صحنه آرایش داده شده که این‌همه به‌دروغ هوش را خوش آید. ایضاً گفته شده: امور حسی و ملموس در این ارزشی ندارد. با وجود این نفس عنصری به‌واسطه تعلق به‌آنها مقام اعلی را فراموش می‌کند.»

در ازدحام تالار نمایش طنین صدای باران و یا انعکاس نوری از زیر دَرهای [باب] سالن، توجه برخی را برانگیخت تا از روی صندلی برخواسته و عضلات نیمه فلج خود را به حرکت درآورند و خود را به سمت در خروج بکشانند3، افرادی خواستند دست به این عمل بزنند اما چون بر خواستن موجب برهم خوردن نظم تالار (اعتباریات) شد، با حمله و فشار مامورین تالار (نیروهای فعال در عالم دنیا و طبیعت)، ناگزیر شدند با دیگران همراه شده و از حرکت صرفنظر کنند.

از آن سو، صحنهٔ نمایش به قدری خیره‌کننده است که مردم کوچکترین احتمالی به وجود چیزی خارج از تالار را نمی‌دهند۴؛ اما از گوشه دیگر کسانی بودند که تا مرز خروج تلاش کردند اما موفق به مشاهده فضای بیرون نشدند و پیکرشان در آستانه درِ خروج بر کف زمین افتاده است۵ و برخی خود را در میان انبوه بازيگران به روی صحنه رساندند و با حرکات و کلماتشان سعی کردند راه خروج را با لطائفی به انسان برسانند اما «دیگران» با فریاد، جلوه گری و اجرای فنون نمایش سعی در پوشاندن آن معانی را داشته و راه انتقال را سدّ کردند.
در میان جمع هم بودند کسانی که موهبت زندگی در فضای بیرون و عبور از آن همه زیبایی را ترک گفته و رنج نشستن بر روی این صندلی خطرناک و زندگی در این بازی۶ کسالت ‌بار را به جان خریدند و سعی کرده و می کنند با فشردن دستان افراد کناری‌ شان شدت مسخ شدگی و مستی که با رنجی ناپیدا همراه است را التیام بخشیده و آنان را یاری کنند تا از تالار نمایش خارج شوند. البته تالار مأمورینی دارد که به شدت مراقب‌اند تا نظم آن بر هم نخورد و کسی بیدار نشود و اگر متوجه غریبه ‌ای هوشیار شوند و یا دستی را برای کمک ببینند آن را سریعاً قطع می‌کنند؛ اما «مستوران نورانی»7 همچنان آنجا را ترک نکرده و در انتظار کمک برای خروج و یا التیام زخم های نظاره ‌کنندگانِ نمایش هستند.
شبه هنرمندان برخی از بازیگران صحنه‌اند و هنرمندان حقیقی از معدود بازیگران راهنما و در میان این هرج ‌و مرج هستند همراهانِ خاموشی که بی‌نام و نشان‌اند و مهربان و به دنبال نجات انسان.

خروج و نجات تجربه ای غیرقابل وصف است، «و گفت گریان مباشید، نمرده بلکه خفته است. پس به او استهزا کردند چون‌که می‌دانستند که مرده است … دست دختر را گرفته صدا زد و گفت ای دختر برخیز و روح‌ او‌ برگشت و فوراً برخاست پس عیسی فرمود تا به وی خوراک دهند.» (لوقا ۸: ۵۵)

____________________________

1.آنچه در زیر است، چیزی نیست جز تخیل. (کتاب های فراموش شده عدن، قصاید سلیمان، قصیده سی و چهار، گردآورنده راذرفورد ایچ. پلت جی آر، ترجمه حسین توفیقی)
2.عمر خود را مثل یک خواب می‌ گذرانیم. (مزامیر ۹۰: ۹)
۳. تو مکانی، اصلِ تو در لامکان
این دکان بر بند، و بگشا آن دکان
شش جهت مگریز، زیرا در جِهات
شَشدَره‌ است، و ششدره مات است، مات
(مولوی)
4. «معرفت برای بشر فیض عظیم است … یک مافوق برای مادون خود انتخاب نمی کند تو خودت انتخاب کن …» کئوشیتکی اُپْنیشَد، بخش سوم، ترجمه صادق رضازاده شفق.
۵ . با سردرگمی در هزارتوی شرها
(روح) آلوده راهی به بیرون نمی‌یابد … او
می‌خواهد از این هرج و مرج تلخ به در رود، ولی نمی‌داند
چگونه باید راه خروج را بجوید.
(یوناس، هانس، کیش گنوسی- پیام خدای ناشناخته و صدر مسیحیت، ترجمهٔ ماشاالله کوچکی میبدی و حمید هاشمی کهندانی)
۶.نیست زندگانی دنیا مگر بازی و هزل. (قرآن ۶: ۳۳)
7.مینوُیان بخشایشگرِ درمان بخشی که از درمان اَشَی بهره‌مندند؛ که بسان زمینْ فراخ (منبسط)، همانند رودها دراز (طویل)، و همچون خورشید بلندند (اعلی).» (اوستا، فروردین یشت)

 

ویدئو : https://youtu.be/5DNl22MvaNo

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *