محبّت؛ مفهومی آشنا با معنایی ظاهری-روانی، یا پدیده ای باطنی و غریب؟

(۷۶) از سمنون محبّ حکایت می کنند که هرگاه در محّبت سخن می گفت، چراغدان های «شونیزیّه»* به راست و چپ می رفتند و می آمدند. او را گفتند: در محبّت سخنی بگو، گفت: بر روی زمین کسی را نمی شناسم که شایستهٔ سخن محبّت باشد. پرنده ای در مقابلش ظاهر شد، گفت: اگر شایسته ای باشد همین پرنده است، با پرنده از محبّت سخن گفت، آن پرنده منقار بر زمین زد، تا خون از تنش روان شد و مرد.

* آرامگاهی در بغداد که محل دفن مشاهیر و صوفیان و … است.

نسیم جمال و دیباچه جلال، فوائحُ الجمال و فواتحُ الجلال، شیخ نجم الدّین کبری (شهید ۶۱۸ هجری)، تصحیح: فریتس مایر، ترجمه و توضیح: قاسم انصاری.

نام اثر: اوج آسمان
آهنگساز: همايون خرّم
رهبر ارکستر: شهرداد روحانی
خواننده: علیرضا قربانى
شعر: کریم فکور

____________________

کلمات در ظاهر، یعنی در ذهن و در میان مردم یک مفهوم عرفی و روزمره دارند؛ اما در باطن و قلب و در وجود صوفی معانی بیشمار دیگری. کلمه محبّت در متن بالا نیز همینطور است؛ وقتی کلمات از قلب و باطن صاحب نفسی بیان می شود، هستی به جنبش و شوق و تلاطم در می آید زیرا جهان وصف حال خود را از زبان سالک می شنود. محبّت «امر مطلق» نسبت به تمامی موجودات لحظه به لحظه بر وجودشان شدت می گیرد و زمانی که سخن از این «مهر کائناتی» باشد آنان به سماع و حتی موت دچار می شوند.
از سوی دیگر انسان خود را محور و آگاه بر امور جهان می پندارد اما در واقع او در میان مجموعه ای از کلمات ظاهری و ذهنی گرفتار شده و توان فهم باطن معانی و کلمات را ندارد. این نکته که شیخ نجم الدّین کبری از قول سمنون بیان داشته نیز در اشاره به این امر است که؛ روح پرنده ای، واژه محبّت و باطن آن را ادراک می کند و جان می دهد اما مردم در ظاهر آن مانده اند و راهی به باطن این مفهوم شریف ندارند.
در هنر حقیقی نیز، گاهی و به ندرت چنین ویژگی مشاهده می شود. هنرمند باطن پدیده را ادراک می کند؛ و بصورت نقاشی، موسیقی و … آن را به مرتبه حسّ انتقال می دهد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *