انسان، قطارهای زیرزمینی و نجواهایی درونی

در میان تمامی دستاوردهای عصر مدرن که گاهی از میان آهن های متحرکی مانند “قطار زیرزمینی” سر برآورده، و ساختار تکنولوژیکی آن که بر سر انسان سنگینی می کند؛ حالت هایی در انسان خلق می شود که دارای عمق و معانی فراوانی است. مردم از خیابان های پر ازدحام به زیر زمین می روند و برای سریع تر رسیدن به مقصد وارد محیطی به نام مترو می شوند و … ؛ اما این همه داستان نیست. آنان از روشنی خیابان به سوی مکانی می روند که مسیرشان را نزدیک تر کند اما این سیر حرکت که در ظاهر چارچوبی منطقی و بر اساس قوانین شهری بنا شده اما در باطن، اموری نفسانی را در انسان به جریان می اندازد؛ که غلبه “سکوت” در این فضای شهری از نشانه های آن است.
مردمان با سکوت خود در مترو منتظرند، این انتظار در درون آنان حالت های روحی فراموش شده شان را زنده می کند. انسان موجودی بود مانند پرندگان؛ پرندگانی که آزاد بودند در آسمان هایی از نور و جلال. اما حادثه ای رخ داد؛ پس از آن واقعه، آنان شروع به فرود کردند در محلی به نام دنیا و مکانی به نام زمین و پیکرهایی به اسم جسم. از شدت فرود و برخورد دچار فراموشی شدند؛ آن ارواح، عالم قدس را فراموش کردند و همه آنچه که در درون فضای نورانی اش بودند، همگی از خاطرشان رفت.
انسان امروزی اگرچه در فضای مترو، در میان خستگی ها، بیم و امید هایش زندگی می کند و در درون افکارش غوطه ور می شود، اما “سِرً درون” و آن “لایه عمیق باطنی اش” بطور مداوم در حال پر و بال زدن است تا که شاید راه بازگشت را بیابد و با شتاب به دیدار ساکنین و عزیزان واقعی اش حرکت کند.
آن روح در بند، که مانند پرنده ای در درون پیکر مردمان جای گرفته به خوبی می داند آنچه اکنون در اینجا و در میان این ازدحام مترو که در برابر انسان به نمایش در آمده سرابی بیش نیست و حقیقت زندگی در نقطه دیگری و در دیار دور دستی جای گرفته، که اگر بدان بازگردد رنج هزاران ساله اش از میان خواهد رفت.
اگرچه انسان با خارج شدن از محدوده این ساختار مدرن در شلوغی شهر ناپدید می شود و توجهی به “حالات باطنی اش” ندارد اما “نجوای درونی” خاموش نشده و همچنان منتظر ورود به “دریای الوهیت” است.
در کتاب کیمیای سعادت اینگونه آمده: “انسان را از دو چیز آفریده اند: یکی کالبد ظاهر که آن را تن گویند و یکی معنی باطن که آن را نفس، جان، روح و دل گویند. حقیقت انسان همین معنی باطنی است که آن را به چشم ظاهر نتوان دید بلکه به چشم بصیرت می توان دریافت. آنچه با چشم سر توان دید این عالم، یعنی عالم شهادت است اما حقیقت نفس یا روح، از این عالم نیست و به این جهان غریب آمده است … از آن جا آمده است و به آن جا باز خواهد رفت.”

(کتاب رمز و داستان های رمزی در ادب فارسی – تحلیلی از داستان های عرفانی-فلسفی ابن سینا و سهروردی،تقی پورنامداریان، ص۲۸۲)

________________
Max Richter – Mercy (official music video by Yulia Mahr)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *