شبه هنر نقطه ای است که در آن تابش خورشید حقیقت در پشت ابر (ذهن و روان شبه هنرمند) متوقف شده و حرکتی به سوی مراتب تاریک نفس آغاز می گردد. روشنایی پیوسته کم و کمتر می شود تا اینکه ظلمت نفس غلبه یافته و از این رو با بسطی ظلمانی و بدون مرز مواجه می شویم. در چنین حالتی شبه هنرمند به سراغ اشیاء می رود تا اثری ایجاد کند، او در میان امواج متلاطم نفس خود یعنی همان “من جعلی” (دوزخی) غوطه ور است تا بتواند آن حالات روانی-ذهنی را صورتی واقعی ببخشد. شبه هنرمند از سوی قوای خود، آن را وارد دنیای انسانی می کند و بدین صورت موجی از امواج ظلمانی خود را در معرض نمایش و ادراک دیگران قرار می دهد.
شبه هنر در اینجا اهمیت ویژه ای می یابد زیرا حوزه هایی از درون انسان که غیرقابل شناخت بوده بواسطه اثری مخدوش، مضر اما شاید جذاب، در دسترس مطالعه گران حوزه فراروانشناسی قرار می گیرد. این روندی در جهت شناخت انسان است تا راهی برای یافتن آزادی او از میان دریای نفسانی و وهمی فرد باشد.
شبه هنرمند با آثارش حوزه های وجودی خود را گسترش می دهد و مخاطبانش بواسطه مجموعه کارهایش به او متصل می گردند، این “اتصال شوم” قدرت او را تا جایی خواهد رساند که در برخی موارد می تواند توده های زیادی از انسانها را تحت کنترل (مسخ) درآورد، و افراد با سطح دریای ظلمانی درون او متحد و یکپارچه میگردند.
یکی از کارکردهای هنر حقیقی تقابل و قطع اتصال این نوع از شبکه های تاریک است، گاهی در هنگام ارتباط کامل این یکپارچگی ظلمانی، نوایی برخواسته از عمق اثر هنری (هنر حقیقی) تمام ارتباطات این شبکه را قطع کرده و مانع آسیب می شود.
هنر حقیقی مانند تیغ شمشیری، بندهای هنر جعلی را از وجود افراد قطع کرده و تابشی از نور را به سوی قلب آنان می تاباند.
بدون دیدگاه